{ شب وصل است و تبِ دلبری جانان است }
{ ساغر وصل لبالب به لب مستان است }
{ در نظر بازیشان اهل نظر حیران است }
{ گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است }
{ چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است }
{ امشبی را شه دین در حرمش مهمان است }
{ ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است }
{ مکن ای صبح طلوع ، مکن ای صبح طلوع }